چند سال پیش که تازه لیوان های حرارتی مد شده بود و خیلی ها هنوز نمیدونستن‌چیه و منم اتفاقی از یک آنلاین شاپ متوجه همچین چیزی شده بودم یدونه سفارش دادم،زمینه ش رو گفتم مشکی باشه و وقتی آبجوش رو میریختی داخلش طرحی که رو لیوان بود نمایان‌میشد وقتی به دستم رسید چقدر هم دوسش داشتم
این لیوان برا مدتی استفاده نشده گوشه اتاق من مونده بود تا خانم برادرم از برادرم پیش ما شکایت میکرد که چقدر منو بچه با کارهاش اذیت میشیم و اشک‌ تمساح میریخت، حالا منه احمق چکار کردم؟ فکر میکردم تو شرایط بدی هست و گفتم بزار این لیوان رو بدم‌ بهش تا کمی باعث خوشحالیش بشه یادمه وقتی خونمون بود داشت‌برای همه چایی میریخت من لیوانو دادم بهش گفتم داخل اینم چایی بریز اونم فکر کرده بود لیوان خودمه‌ بعد که چایی رو ریخت و طرح رو لیوان مشخص شد گفتم مبارکت باشه این برای توعه،خوشحالی کرد و منو بوسید

حالا‌‌‌ اون‌‌شب چه شبی بود؟شبی که مدت ها قبلش وقتی بابام مریض بود با همدستی برادرم‌جعل سند کرده بودن و اونو گذاشته بودن زیر سرشون که هر وقت بابام فوت کرد بقیه اعضای خانواده از دارایی پدرم‌سهمی نبرن
بهش که فکر میکنم میگم چطور بعد از این کارتون تا سال های سال تونستین بشینید سر سفره ی ما؟ چطور تونستین تو چشمامون نگاه کنید؟یا چطور تونستی بدون خجالت اون کادو رو از من‌قبول کنی و منو ببوسی
فکر میکردم مدت هاست با این موضوع کنار اومدم ولی همزمان که مینوشتم اشکام سُر خورد رو صورتم،حالا من دیگه چطور میتونم‌به آدما اعتماد کنم؟ دیگه چجوری میتونم دیدمو به دنیا و آدماش عوض کنم؟


برچسب‌ها:
از درس های زندگی
+ تــاریـخ جمعه بیست و پنجم مهر ۱۴۰۴ ساعـت 21:39 به قـلـم Me |